موشی در خانه تله موشی دید.
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد، همه گفتند؛
تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد!
ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند
گاو را برای مجلس ترحیم کشتند
و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد...
تصادف وحشتناک پورشه پانامرا در یکی از پمپ بنزین های تبریز دقایقی قبل @AdamoHava5
یه حمله غافلگیرانه کرد https://t.me/gizoglane
https://t.me/gizoglane
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:
فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع می کنم...
همسرش گفت: بگو ان شاءالله
او گفت: ان شاءالله ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی !
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد...
پشت در همسرش گفت: کیست؟
جواب داد: ان شاالله منم !