نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام اینپا و آنپا میکرد.
نانوا به او گفت:
چرا این قدر نگرانی؟
گفت:
گوسفندانم را رها کردهام و آمدهام نان بخرم، میترسم گرگها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت:
چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
گفت:
سپردهام، اما او خدای گرگها هم هست.
در کانال آدم وحوا5مارا دنبال کنید با کلیک بر روی کانال زیر