سایت گیزاوغلان

وبلاگی که هموطنان عزیز بتوانند با کمال آسایش وخیال راحت به مطالبی که در زندگیشان به دردشان بخوردولبخند را برچهره آنها جاری سازدجک واس ام اس هایی که بتواند زندگی افراد را پر از شادی وسرور کند وچند ساعتی آنها را سرگرم نماید

سایت گیزاوغلان

وبلاگی که هموطنان عزیز بتوانند با کمال آسایش وخیال راحت به مطالبی که در زندگیشان به دردشان بخوردولبخند را برچهره آنها جاری سازدجک واس ام اس هایی که بتواند زندگی افراد را پر از شادی وسرور کند وچند ساعتی آنها را سرگرم نماید

مدیرعامل جوان

مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد. روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت میکرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!».


چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟ قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.